شما میتوانید نقدهای انتشار یافته از این فیلم را که در کافه نقد موجود است مطالعه کنید .
ملاک انتشار نقدها ، سینمایی است و نه سیاسی . هر نقدی به شرط خوب بودن ، اجازه ی انتشار را پیدا میکند .
وقتی در سال 1965 در اندونزی حكومت سوكارنو توسط سوهارتو ساقط شد، گنگسترهایی به نام انور كنگو و عدی ذوالقدری كه در كارهای كوچكی مثل بازار سیاه بلیتهای سینما دست داشتند به رهبری بدنامترین جوخهی مرگ اندونزی میرسند كه در كشتارهای سالهای 1965 و 1966 نقش بسیار مهمی بازی كرده. انور شخصاً و با دست خودش حدود هزار نفر را كشته است. امروز انور به عنوان پدر و بانی تشكیلات شبهنظامی دست راستی پمودا پانكاسیلا كه از دل همان جوخههای مرگ درآمده بسیار تكریم میشود. این تشكیلات چنان مقتدر است كه رهبرانش كه برخی از وزرای دولت هستند خیلی راحت دربارهی فساد خودشان و فریبهایی كه پشت صحنهی انتخابات پارلمانی جریان دارد و آنچه در جریان كشتارها انجام دادهاند حرف و حتی لاف میزنند. رژیم اندونزی بر اساس جنایتهایی علیه بشریت بنا شده كه عاملانشان هرگز جواب پس ندادهاند. اوپنهایمر، كارگردان فیلم، انور و دوستان و همدستان سابق و امروزش را دعوت میكند تا كشتارها و بازجوییهای قدیم را جلوی دوربین او بازآفرینی كنند و خاطراتشان از آن دوران و احساساتشان در باب آنها را شرح دهند. آنها با كمال میل میپذیرند و بخشهایی از خاطراتشان از كشتارها و شكنجهها را به تقلید از فیلمهای وسترن و موزیكال و گنگستری بازسازی میكنند...
1 در دههی 1960 محققی به نام استنلی میلْگرَم، مجموعهای از آزمایشهای علمی را به عمل آورد برای تحقیق در زمینهی میزان اطاعتپذیری انسانها از مقامی بالادست. در این آزمایشها او از افراد داوطلبی كه در جایگاه «معلم» قرار میگرفتند، میخواست تا مجموعههایی دوتایی از كلمات را برای فردی دیگر كه در جایگاه «شاگرد» قرار میگرفت بخوانند. سپس «معلم» با گفتن كلمهی اول هر یك از این گروهها از شاگرد میخواست تا كلمهی دوم را بگوید. با هر اشتباهی كه شاگرد میكرد معلم باید یك شوك الكتریكی به او میداد و با هر اشتباه، شدت این شوك بیشتر میشد (در واقع آن كسی كه در جایگاه شاگرد قرار میگرفت جزو برگزاركنندگان آزمایش بود و وانمود میكرد كه درد ناشی از شوك را حس میكند در حالی كه واقعاً اینطور نبود ولی «معلم» اطمینان داشت كه شوكها حقیقی و دردآور هستند). میزان فزایندهی این شوكها (از نظر معلم البته) كمكم به حدود بسیار دردناك و تحملناپذیری میرسید. میلگرم میخواست این موضوع را امتحان كند كه در چه مرحلهای افراد داوطلب از اطاعت از فرمان غیرانسانی او برای دادن شوك بیشتر به «شاگرد» سر باز میزنند. پیش از انجام اولین آزمایش، كارشناسان پیشبینی كرده بودند كه فقط تعداد بسیار معدودی از داوطلبها، چیزی حدود صفر تا سه نفر از هر صد نفر، حاضر به دادن حداكثر شوك الكتریكی (حدود 450 ولت) به شاگرد خواهند شد. فكر میكنید نتیجهای كه از آزمایش و آزمایشهای بعدی حاصل شد چه بود و تا چه حد با این پیشبینی اولیه همخوانی داشت؟ نتایج حاصله، برگزاركنندگان و كارشناسان را بهشدت شوكه و حیرتزده كرد: حدود 65 درصد داوطلبان، دادن شوك الكتریكی را تا بالاترین شدتش ادامه دادند! 65 نفر از هر صد نفر! این اكثریت چشمگیر حاضر شدند آدمی را كه هیچ دشمنی یا اصلآً شناختی از او نداشتند و هیچ گناهی مرتكب نشده بود صرفاً از سر تبعیت از دستور كسی شكنجه دهند! نتیجهگیری میلگرم از آزمایش چنین بود: «مردم معمولی كه صرفآً كارشان را انجام میدهند و هیچ خصومت خاصی هم ندارند میتوانند به عنوان عاملان فرایندی ویرانگر و هولناك به كار گرفته شوند... تعداد نسبتاً انگشتشماری از افراد، جوهرهی مقاومت در برابر اقتدار را دارند.» آزمایشهای میلگرم در سالهای پس از آن هم در جاهای مختلف توسط خود او و دیگران با تفاوتهای بسیار اندك در نتایج حاصله برگزار شد و خیلی هم جنجالی شد. این آزمایشها معلوم كرد كه انسانها خیلی خیلی راحتتر از آن كه تصور میشود میتوانند به بهانهی پیروی از دستور، ملاحظات اخلاقی و وجدانی خود را كنار بگذارند. بدیهی است كه این آزمایشها باعث ناامیدی خیلی از مصلحان و اندیشمندان شد (شخصیت دكتر ساریج در فیلم معروف V for Vendetta میگوید كه به واسطهی آزمایشهای میلگرم ایمانش به انسانیت را از دست داده!). این آزمایشها یا نمونههای مشابه آن همچنان در نقاط مختلف دنیا برگزار میشوند و نتایج حاصل از آنها همچنان بسیار ناامیدكننده است.
2 عمل كشتن فیلمی است فراموش نشدنی، نه فقط به خاطر این كه فیلم بزرگی است یا این كه در میان تهیهكنندگانش چهرههای بزرگی مثل ورنر هرتسوگ و ارول موریس حضور دارند و نه چون منتقدان بسیار ستایشاش كردهاند (منتقدان «سایت اند ساند» آن را به عنوان برترین فیلم سال برگزیدهاند و در وبسایت «راتنتومیتوز» امتیاز خیرهكنندهی 97 از صد بر اساس نقدهای نوشتهشده بر آن برایش محاسبه شده). فیلم علاوه بر هر چیز، فیلمی است فراموشنشدنی به خاطر غرابت موقعیت بعید و تصورناپذیری كه تصویر كرده است. فكرش را بكنید: سازندگان فیلم به اندونزی رفتهاند و از چند تن از افرادی كه در جریان جنگهای داخلی این كشور در سالهای 1965 و 1966 در كشتار بیش از یك میلیون انسان به بهانههای واهی دست داشتهاند، خواستهاند تا علاوه بر تعریف خاطراتشان از كشتارها و بازجوییها و شكنجهها آن وقایع را به هر شكلی كه میخواهند جلوی دوربین او بازآفرینی كنند. یعنی در واقع این افراد جنایتكار كه هرگز بابت جنایتهایشان نه تنها مجازات نشدهاند بلكه همچنان در مملكتشان موقعیت فوقالعادهای دارند همراه با احترام فراوان و در واقع به عنوان قهرمانان ملی به آنها نگاه میشود جنایتهای خودشان را بازسازی میكنند. آنها این وقایع را در قالب صحنههایی از ژانرهای مورد علاقهشان بازآفرینی میكنند: وسترن، گنگستری و حتی موزیكال! در واقع فیلم به جای موضوع قرار دادن قربانیان، جلادها و عاملان جنایتها را موضوع مستقیم خود قرار داده و بیش از همه دو نفر یعنی انور كنگو و هرمن كوتو. یكی از شاهكارهای سازندگان فیلم كه واقعاً خارج از حد توان انسانی عادی به نظر میرسد بیطرفی مطلقشان در ساخت فیلم و به تصویر كشیدن همه چیز است. آنچه میبینیم حیرتانگیز و اغلب اوقات باورنكردنی است. همه چیز، كشوری با مناسبات كاملآً بیمارگون و بیش از حد غیرانسانی را تصویر میكند. كنگو و كوتو و سایر همدستانشان با نهایت غرور و افتخار از جنایتهایشان میگویند. میفهمیم كه همهی اینها گنگسترهایی خردهپا و حقیر بودهاند كه با درگرفتن جنگ داخلی توسط دولت نظامی برای سركوب مخالفان (كه بدون استثنا به همهشان انگ كمونیست بودن چسبانده میشد) به كار گرفته شدهاند و پس از این كه آبها از آسیاب افتاده این گنگسترها به مقامهایی بالا و موقعیتهایی عالی در جامعه رسیدهاند. مقامهای عالی كشور صریحاً نه فقط این افراد بلكه اصولآً گنگسترها را تكریم و ستایش میكنند. فرماندار یكی از شهرهای بزرگ در سخنرانی رسمیاش كه گنگسترهای كلهگنده هم در آن حضور دارند صریحاً چنین میگوید: «كمونیسم هرگز در این كشور پذیرفته نخواهد شد چون ما گنگسترهای زیادی داریم و این چیز خوبی است... فقط لازم است كه [به سمت هدف موردنظرمان] هدایتشان كنیم.» فرماندهی یكی از گروههای شبهنظامی سركوبگر موقع بازی گلف میگوید: «الان زیادی دموكراسی داریم. چیه این دموكراسی؟ وقتی دیكتاتوری میلیتاریستی بود اوضاع بهتر بود.» معاون رییسجمهور در سخنرانیاش میگوید: «ما برای پیشبرد كارها به گنگسترها نیاز داریم!» انور كنگو سازندگان فیلم را با خود به ساختمانی میبرد كه آن را «دفتر خون» مینامد و جایی است كه قبلاً بیشتر قتلها را در آنجا انجام میدادند. او با غرور و مسرت میگوید: «ما مردم را آنقدر كتك میزدیم تا بمیرند ولی خب خون خیلی زیادی روی زمین میریخت و موقعی كه میخواستیم اینجا را تمیز كنیم بوی گندی میآمد. من برای این كه زیاد خونریزی نشود سیستم خاصی را ابداع كردم.» او با غرور مخترعی كه از اختراع انساندوستانهاش میگوید این «سیستم» را توضیح و عملاً نشان میدهد. «سیستم» اینگونه است كه برای جلوگیری از خونریزی، محكومان را با پیچیدن سیمی فلزی به دور گردنشان و كشیدن آن از دو سه متری میكشتند. كنگو سپس از این میگوید كه او و افرادش همهی این كارها را با خوشحالی انجام میدادند و حتی موقع انجام این كار و بعدش «چاچا» میرقصیدند. بعد هم شروع میكند به رقصیدن: «ما همهاش در حال رقصیدن بودیم.» در جایی دیگر او و دو همدست سابقش سوار بر ماشین در حال گذشتن از روی پلی از ته دل از گذشتهای یاد میكنند كه در آن، جسدهای كشتهشدگان را از روی این پل به رودخانهی زیر آن پرت میكردند. اگر زیرنویس انگلیسی روی حرفهای آنها كه به زبان اندونزیایی حرف میزنند را نبینیم میتوانیم تصور كنیم كه چند رفیق میانسال اسیر نوستالژی و احساسات رقیقه دارند از تفریحات ساده و معصومانهی دوران جوانیشان یاد میكنند! فردی از دوستان و همدستان سابق همین گروه كه قبلاً هم مطبوعاتی بوده و هم بازجو و الان روزنامهای منتشر میكند رو به دروبین میگوید: «بعد از بازجویی از آدمها جوابهایشان را موقع چاپ در روزنامه تغییر میدادیم تا بد جلوه كنند. به عنوان روزنامهنگار وظیفهی من این بود كه كاری كنم تا مردم از آنها متنفر باشند.» این افراد نه تنها هیچ ابایی از ذكر جنایتهایشان ندارند (چون هرگز بابت آنها نه تنها بازخواست نشدهاند بلكه ستایش شدهاند و پاداش هم گرفتهاند و همچنان میگیرند) بلكه بدون هیچ پروایی حتی از فعالیتهای غیرقانونیشان در زمان حاضر هم میگویند. با یكی از آنها همراه میشویم كه به بازاری میرود كه چینیهای زیادی در آن كسب و كار دارند. او مقابل دوربین بدون هیچ خجالتی از مغازهدارهای بینوای چینی باج میگیرد. به یكی از مغازهدارها میگوید: «دارم به زبان خوش بهت میگویم. از بقیه حتی سؤال هم نمیكنم. مشتشان میزنم. یك آپركات تو شكمشان.» هرمن كوتو در بخشی از فیلم تصمیم میگیرد نمایندهی پارلمان شود و بخشی از فعالیتهای تبلیغاتیاش را میبینیم. اما انگیزهی او چیست؟ خودش با صراحت تمام میگوید: «اگر نماینده بشوم و بتوانم وارد كمیسیون ساختمان بشوم میتوانم از همه پول بگیرم. مثلاً اگر ساختمانی ده سانتیمتر كوچكتر از چیزی است كه باید باشد من میتوانم دستور بدهم كه ساحتمان را خراب كنند. آنها هم میگویند كه "لطفاً گزارش نده. این هم پولت." حتی اگر ساختمان هیچ مشكلی نداشته باشد هم میتوانم با تهدید كردنشان به هر حال از آنها پول بگیرم. آن هم نه یك ذره پول. در یك بلوك اگر ده ساختمان باشد اگر هر كدام به من ده هزار دلار بدهند خودتان حساب كنید: همینجوریش میشود صدهزار دلار! تازه این مال یك محله است!» یكی از فرماندهان نیروهای شبهنظامی كه عضو پارلمان هم هست صریحاً از دخالت نیروهایش در فعالیتهای غیرمجاز مثل قمار و قاچاق میگوید و از گرفتن باجهای كلان: « این كاسبان از من میترسند چون دارودستهی خلافكارانی دارم كه اگر پول بهم ندهند میفرستم سراغشان. و به خاطر این كه به افراد قدرتمند نزدیك هستم: ارتش، پلیس، فرماندار. فرماندار برای حفظ امنیت به نیروهای شبهنظامی ما نیاز دارد. اگر فقط به پلیس تكیه كند امنیتی در كار نخواهد بود. ما كمونیستها را نابود كردیم و به همین دلیل صاحبان قدرت از ما حساب میبرند و میدانند چهقدر قدرتمند هستیم.» دقت كنید كه این حرف ها را یك عضو پارلمان میزند! و این امنیتی را كه او از آن میگوید چه كسی میتواند به هم بزند؟ گنگسترها كه باز هم دستشان با امثال او در یك كاسه است! همین آدم برای عضویت در دورهی بعد پارلمان هم فعالیتهای انتخاباتی میكند. منبعی روی تصاویر میتینگ انتخاباتی او از این میگوید كه تكتك مردمی كه اینجا آمدهاند پول گرفتهاند!: «حزبهای مختلف به مردم رشوه میدهند و همهی هزاران نفری كه در میتینگها هستند پول گرفتهاند وگرنه اصلاً نمیآیند. برایشان مثل رفتن به سركار است. مثلاً به هم كه میرسند از هم میپرسند كه تو چهقدر كاسب شدهای؟! بالادستیها هم تنها فرقشان این است كه بیشتر پول میگیرند! هیچكس به آن چیزی كه تبلیغ میكند اعتقادی ندارد. ما همه مثل بازیگرهای سوپ اپراها (سریالهای عامهپسند) هستیم!» یكی دیگر از نامزدها به میان مردم میرود و میگوید كه اگر او را انتخاب كنند بعداً با هدیه برمیگردد! تماشای فیلم را در مواقع زیادی واقعاً بهسختی میتوان تحمل كرد. یكی از فرماندهان نیروهای شبهنظامی با افتخار از این میگوید كه در زمان جنگهای داخلی «موقعی كه ما قانون بودیم» به هر جا كه حمله میكردند او شخصاً «به همهی خوشگلها» تجاوز میكرده: «بهخصوص چهارده سالهها.» و ادامه میدهد: «بهشان میگفتم كه بهزودی واسه شما جهنم میشه ولی واسه من بهشت روی زمینه.» سپس خندهای از ته دل سر میدهد، به یاد «خاطرات خوش قدیم». انور كنگو با ذوق و شوق تعریف میكند كه یكی دیگر از شیوههایشان در كشتن مردم این بوده كه «یكی از پایههای همین میز را میگذاشتیم درست روی گلوی طرف و بعد همهمان چندنفری مینشستیم روی میز و آواز می خوندیم و بالا و پایین میرفتیم.» بعد برای آن كه عملاً چهگونگی ماجرا را نشان دهد به اتفاق دوستانش روی میز مینشینند و سرخوشانه آواز میخوانند: «تا آواز تمام شود طرف مرده بود.» یكی دیگر تعریف میكند كه چهطور به واسطهی ناراحتی از واقعهای سیاسی در خیابان راه افتاده و هر چینیای را كه دیده با چاقو كشته است. خندان میگوید: «یادم نمیاد چند نفر را كشتم. شاید دهها نفر.»
3 با این حال به طرز عجیبی، همانطور كه منتقدی خارجی اشاره كرده، مشوشكنندهترین بخش فیلم، وجوه شرارتبار درون این انسانهای هولناك نیست بلكه وجوه انسانیشان است. در صحنهای عجیب، همین كنگو را در موقعیتی كاملاً دن خوانی در حالی میبینیم كه به نوهاش دارد یاد میدهد تا از جوجهاردكی كه اذیتش كرده با صدای بلند عذرخواهی كند! كنگو جملهای ر ا به نوهاش میگوید كه بسیار تأملبرانگیز است: «به اردكه بگو واسه این زدمت كه ترسیده بودم.» جای دیگری كنگو ماجرای بریدن سر یكی از قربانیانش را به شكلی سینمایی بازسازی میكند و به طرزی كنایی خودش در نقش قربانی قرار میگیرد (یكی شدن جلاد و قربانی یا لااقل میزان عذابشان؟) و به طرز هولناكی حتی صدای خرخر گلوی بریدهشدهی قربانی هنگام جان كندن را هم تقلید میكند. كنگو پس از اجرای این صحنه، حرفهای عجیبی رو به دوربین/اوپنهایمر میزند: «توی راه برگشت به خانه تنها چیزی كه میتوانستم بهش فكر كنم این بود كه چرا چشمهاش (منظور او چشمهای سر بریدهشده است) را نبستم. این منشأ تمام كابوسهایم است. همیشه آن چشمهایی كه نبستم بهم زل میزنند. این چیزی است كه همیشه مرا خیلی پریشان میكند.» سازندگان فیلم، شیوهی بسیار غریبی را برای ساختن فیلمشان برگزیدهاند. رویكردی كاملاً عاری از قضاوت و احساس در برابر موضوعی چنین كوبنده و ویرانگر. تنها در اواخر فیلم است كه به زیركانه بودن ترفندشان پی میبریم. آنها از جلادها خواستهاند تا وقایع گذشته را جلوی دوربین بازسازی كنند. جلادها در شكلهای مختلف این كار را میكنند و بسیار سرخوشانه آن وقایع را در قالبهایی وسترن، موزیكال و گنگستری میگنجانند. انور كنگو یك جا كابوی قهرمان وسترنی میشود و جای دیگر رییس گنگسترها! جالب اینجاست كه همهی كارها را هم خودشان انجام میدهند. گریم و فیلمبرداری و كارگردانی و... خودشان هم نقشهای مختلف را بازی میكنند. قطعآً این تصاویر از ناهنجارترین و گروتسكترین كابوسهای هذیانیاند كه در تاریخ سینما تصویر شده. در اوخر فیلم، كنگو یك صحنهی بسیار خشن بازجویی را كه با كشتن محكوم روی همان صندلی بازجوییاش پایان میگیرد بازآفرینی میكند در حالی كه خودش نقش محكوم را بازی میكند. بعد از این كه در قالب محكوم او را میكشند احساس میكنیم كه اتفاق تازهای افتاده. شاید تلنگری یا ضربهی كوچكی. به هر حال كنگو مثل همیشه نیست. سكوت كرده و حالتی از اندوه و تردید در چهرهاش دیده میشود. پس از آن، گفتوگویی بسیار مهم و كلیدی میان او و كارگردان اصلی فیلم، اوپنهایمر، شكل میگیرد كه در جریان آن، كنگو از آنچه در بازآفرینی این صحنه احساس كرده میگوید: - یعنی آن آدمهایی كه من شكنجهشان كردم هم همان احساس من در اینجا را داشتند؟ میتوانم آن چیزی را كه مردمی كه شكنجه كردم احساس میكردند احساس كنم. چون اینجا شأن و منزلت من از بین رفت و ترس به سراغم آمد. و یكهو وحشت همهی بدنم را تسخیر كرد. محاصرهام كرد. اوپنهایمر بهدرستی پاسخ میدهد: - در واقع مردمی كه شكنجه میكردی احساس خیلی بدتری داشتند چون تو میدانستی كه این فقط یك فیلم است ولی آنها میدانستند كه خواهند مرد. در ادامه به شكلی باورنكردنی چشمهای كنگو نمناك میشود و سرانجام دو سه قطرهای اشك میریزد: - همهی آن خاطرات دارند دوباره به سراغم میآیند. دلم نمیخواهد اینطور بشود. در واقع بازآفرینی سینمایی آن وقایع، كنگو را برای اولین بار با مفهوم راستین آنچه گذشته آشنا كرده است. «بازی» در نقش قربانی برای اولین بار مفهوم واقعی قربانی بودن را با تمام هراس و حس خفت و حقارت و درماندگیاش به او چشانده. آیا این را نمیتوان در عین حال ستایشی باشكوه از سینما و تصویر به حساب آورد؟ جادویی كه حتی جلاد هم در برابر آن مصون نیست . پادزهری كه حتی قویترین زهرها را بیاثر میكند. آخرین سكانس فیلم (پیش از مؤخرهی كوتاهش یعنی قطعهای از رقص غریب و هذیانی رقصندگان موزیكالی كه كوتو میسازد) مهمترین قسمت فیلم است و بهشدت تكاندهنده. بدون هیچ اغراقی این سكانس یكی از كوبندهترین و قدرتمندترین سكانسهایی است كه به عمرم دیدهام و قطعآً – مثل خود فیلم - در فهرست برترینهای سینماییام جا گرفته است. در این سكانس، كنگو به اتفاق سازندگان فیلم باز هم به همان «دفتر خون» میآید كه اوایل فیلم دیدیم. ولی اینبار كنگو دیگر نمیرقصد و سرخوش نیست بلكه خاموش و غمگین است و آشكارا بسیار آشفته. نگاهی به گوشههای مختلف، از جمله جایی كه در دیدار قبلیمان از این مكان، «سیستم»اش را نشان داده بود میاندازد و برای اولین بار نه فقط صریحاً به غلط بودن كارش بلكه به وقوفش بر غلط بودن آن اعتراف میكند: - میدانستم كار غلطی است ولی باید انجامش میدادم. آنچه پس از آن رخ میدهد مو بر تن بیننده راست میكند. كنگو با نگاه كردن به گوشههای مختلف دچار تهوع میشود ولی با وجود عق زدنهای مكرر و دردناك و عذابآورش هرگز نمیتواند بالا بیاورد. در واقع او حق ندارد بالا بیاورد. این عقده باید در درون او بماند و سرانجام خفهاش كند. به این سادگیها نمیتواند از دست آن خلاص شود و قیاش كند.
4 نظریهپرداز سیاسی معروف، خانم هانا آرِنْت، پس از حضور در محاكمهی آدولف آیشمن در اورشلیم، بر اساس مشاهدات و دریافتهایش مقالههایی نوشت كه در نهایت تبدیل شد به كتابی با عنوان آیشمن در اورشلیم. او در این كتاب چنین استدلال كرد كه در وجود آیشمن نشانهای از یهودستیزی یا ناهنجاریهای روانی ندیده. آرنت در این كتاب، تئوری معروفش در باب «ابتذال شر» را مطرح كرد. این كه بزرگترین شرارتهای تاریخ بشر، مثلاً نسلكشیها و كشتارها، نه توسط انسانهای فناتیك و جامعهستیز بلكه توسط انسانهایی عادی رخ داده كه پیشفرضهایی را كه یك راهبر/فرمانده یا نهادی مثل حكومت به آنها القا كرده پذیرفتهاند وبر آن اساس، با این نگاه كه آنچه انجام میدهند كاملآً «عادی» و بلكه باعث مباهات است مرتكب این كارها شدهاند. برخی تحلیلگران نظریهی آرنت را رد كردهاند و واقعیت این است كه این نكته همیشه صادق نیست. اقرار میكنم كه شخصاً امید چندانی به نوع بشر ندارم (و نه فقط به خاطر نتایج آزمایش میلگرم!) ولی واقعیت این است كه گاهی شر به همین سادگی اتفاق میافتد، توسط آدمهایی كه شاید در شرایطی دیگر، انسانهای كاملاً متفاوتی میشدند. به یاد فیلم خوب هشت میلیمتری جویل شوماكر میافتم و صحنهی تكاندهندهای كه نیكلاس كیج بالاخره موفق میشود نقاب از چهرهی هیولای بیرحمی كه در فیلمهای شكنجه دیده بردارد: انسانی با چهرهی كاملاً عادی و آرام و شاید حتی معصومانه. طرف از كیج كه آشكارا شوكه شده میپرسد: «چیه؟ انتظار داشتی هیولا ببینی؟»
استفاده از مطالب در دیگر رسانههای چاپی و مجازی تحت مجوز cc-by-nc-sa مجاز است. برای جزئیات بیشتر شرایط استفاده را بخوانید. طراحی و مدیریت : شهریار حنیفه